سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ *
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ *
مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ *
بنام خداوند بخشنده ی مهربان.
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‏دارند.
هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‏کند مگر اینکه نزد آن فرشته ‏ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
«آیات 18-16 سوره ق»

انگار حتمآ باید باشه ی چیزایی!...

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۰۱ ب.ظ

 

یا هو...

 

چارشمبه بود و مث هر هفته باید میرفتم امامزاده. ترافیک بود، اگه با BRT میرفتم زودتر میرسیدم. سوار شدم. سرمو تکیه دادم ب شیشه ی اتوبوس و بیرون رو، ساختمونها رو، گذر اتومبیلها رو، پیاده ها رو نظاره گر بودم.

یهو ب خودم اومدم، رو کردم ب یکی از مسافرا و پرسیدم: تیراژه رو رد کردیم؟ گف: نه، مونده هنوز. دیگه حواسمو جم کردم و خودمو آماده پیاده شدن.

خداروشکر ک ما زنده بودیم و گردش پله های برقی ایستگاه تیراژه رو هم شاهد بودیم!

سرمو انداختم پایین و خیره ب آسفالت خیابون همینطور پیش میرفتم. شدیدآ تو خودم غرق شده بودم!

چن تا پسر بچّه ی مدرسه ای، از این قد و نیم قداش، از این کچلاش، از این لباس خاکیاش، با کلی سر و صدا و قیل و قال پشت سرم راه افتادن و تا وسطای کوچه باهام هم مسیر بودن.

اگه نبود همون لاغره، همون ریزه میزه هه، ک ی تیکه چوب خدابیامرز کاردستیشو ک حتمآ بزرگترش درست کرده بود و با نخی، همون ی تیکه چوب رو اگه خِرچ و خِرچ نمی کشید روی زمین با کَله میرفتم توی دیوار.

انگار حتمآ باید ی اتفاق منو بخودم بیاره!...

ب امامزاده رسیدم، بعد از عرض ادبی، تالاپ و تولوپ پله ها رو پایین اومدم. زود رسیده بودم و یحتمل هنوز کلاس شروع نشده بود.

هوا بهاری بود و انگار نه انگار ک چلّه ی زمستونه! صدای شالاپ و شولوپ فواره های وسط حیاط امامزاده هوش از سر آدم می برد!...

کنار مقبرة الشهدا دخترکی چُمبک زده بود، از همین چادر گلی ب سراش، از همین مو بلونداش. ی دستش ب زیر چانه ش و تو دست دیگه ش ی تسبیح، از همین آبی فیروزه ای هاش. ردّ نگاهشو، نگاه ملتمسانه شو ک گرفتم رسیدم ب بنای امامزاده. اما نگاهش انگار کمی آن سوتر بود!...

انگار حتمآ باید ی نشونه هایی برام بذاره تا...

 

چارشمبه ی دو هفته پیش   

بتاریخ 4 بهمن 1391 خورشیدی   

----------------------

+ چیزی شبیه یک مرگ خاموش...

(+)

خاندنش ضرر ندارد!

اصلن خوردن انار توصیه شده!

ینی اصلن بهتون بگم اینجا خیلی حیفه خونده نشه ها:

(+)

۹۱/۱۱/۱۴
عتید ...

نظرات  (۲۶)

به به مبارکا باشه رفیق

الان خبردارشدم...:)
قرار بود چراغونی کنید...!چی شد؟!باییازدوستان میشنیدم ک اسباب کشی کردین؟
پاسخ:
سلام بزرگوار
من شرمنده ی شما و مهرتون شدم!
عفو بفرمایید...
کوتاهی از جانب بنده بود.
خوش آمدید!
منور کردید کلبه ی حقیرانه ی ما را!...
مثل همیشه دلنشین مینویسی....:)
پاسخ:
بزرگوارید...
وقتی در نگاهت زلال باشی، چله زمستان را بهار می انگاری و شود و سرمایش را در کنار فواره ی امامزاده حل می کنی.[گل]
سرقفلی دارد این نگاه...
اسمت که سرقفلی دارد!!! دلت، نگاهتــــ،....در این زمانه ی فقر، چه ثروتمندی رفیـــــق.[گل]
به خانه نور که می روید، ما را هم بی نصیب از دعای خیرتان نگذارید، رفــــــیق.[گل]
قطرات نور ارزانی نگاهتــــ...
پاسخ:
اگر زلال باشد!!!
دل خوشمان میکنید ب نام خاصمان؟
پیشکش... :)
بیادتان هستیم بانو!
نگاهت با نگاهش...
سلام .
منزل نو مبارک .
یه سوال بپرسم؟
اگه دوس داشتی خصوصی جواب بد. امامزاده چه کلاسی داره و چه روزایی و چه ساعتهایی؟

یه چیز دیگه هم بگم؟
خیلی دلم می خواد یه فرصتی پیش بیاد با بچه های وبلاگی که دلشون برای حضرت سلطان پر می کشه یه سفر بریم پابوس آقا.
پاسخ:
سلام
ممنونم...
ینی پایه م اساسیا :)
ی چیز بگم ؟
قرار بود این سفر با یکی از همین رفقای وبلاگی باشه ک متاسفانه نشد :(
راسی تا دیر نشده بگم:
اوووووووووووول :)
ما هستیم :)
دلم پرکشید برای امامزاده...

خوش ب سعادتتان که هر هفته آنجایید...
پاسخ:
زیارت دلتان قبول :)
منم میام:D
دوووووووووم :)
پاسخ:
لطفن شلوغ نکنید!
همگی ب نوبت :)
تـــو کلاس درس خـــدا،

اونیکه ناشکــری می کنــه رد می شه،

اونیکه ناله می کنه تجدیــد میشه،

اونیکه صبــر میکنه قبول میشه ،

اونیکه شکـــر می کنه شاگرد ممتاز میشه !!!

دعا می کنم همیشه شاگرد ممتاز خـــدا باشی ،

دعـــا کن تا همکلاس باشیم ...[بدرود][گل]
پاسخ:
اونی ک بندگی نمیکنه چی؟
شما ک کلاس بیستمی. کلاستون ب ما نمیخوره :)
سلام
ناراحتمان کردید از حرف رفتن در وبلاگ قبلی
خوشحال شدیم از ماندن و گفتن در وبلاگ جدید
موفق باشید
یا علی
پاسخ:
سلام
این لطف شماست!
و ما خوشحالتر از اینکه قدم بر چشممان نهادید!...
علی یارتون...
سلام ...مبــــارکه بـــزرگوار...
بچه ها اکثرا دارن میان اینجا...دست آقای رضی زاده هم درد نکنه...

داستانتونم محشره...بنویسید کتابش کنید :)

یاد خودم افتادم...پنجشنبه ها تو راه امام زاده صالح همین اوضاع رو داریم...

بی آر تی...ایستگاها...بچه ها...تالاپ تولوپ پله ها و....

خدا بهتون توفیق بده! مارو هم دعا کنید
پاسخ:
سلام و ممنونم...
حقیقتآ آقای رضی زاده زحمت کشیدن اونم بسیااااااااار...
و خدمات بیان خیلی خیلی متفاوته از سایر سایتها.
همینجا رسما اعلام میکنم:
با بیان تفاوت را احساس کنید!
:)

هعیییییییی :(
دوسال پیش!
بین کلاسام...
امامزاده صالح...
یادش بخیر...
ما رو هم از دعاهای قشنگتان بی نصیب نگذارید.
سلام عتید
وقتی فکرش را میکنم میبینم چقدر این چار شمبه ها در زندگیم زیادن
همیشه هم حواسم به خودم بوده
و گاهی وقت ها به اطرافم
ولی نشونه ها همیشه زیادند زیاد
ماییم که حواسمون پرته :(
پاسخ:
سلام مهاجر
اوهوم!
حواسمون پرته ک مال ی دیقمونه رفیق جان!
چارشمبه های عمرمون رو دریابیم!
ک ناگهان چقدر زود دیر میشود...
سلام.

پس به یقین،چهارشنبه هایتان،بهترین روز هفته می سود برایتان :)
چهارشنبه هایتان شیرین ...

درپناه او.
پاسخ:
سلام
نه فقط چارشمبه هایمان ک روزهای دیگر هفته نیز! مثلا پنشمبه های فراموش نشدنی.
و البته داخل پرانتز عرض کنم خدمتتان ک از همین هفته ای ک گذشت با برگشت رفیق شفیقمان از ولایتشان شیرینی چارشمبه هایمان صد چندان شده :)

هر روزتان زعفرانی...
سلام

حضور هیچ کس در زندگی ما تصادفی نیست...
حتی نشانه ها!

به دلم نشست.. البته تعجبی نداره، این اتفاق عادیه، با خوندن زیبا نوشت هایتان!

خدارو شکر از این همه لطف که شامل حال ما شده با وجود شما!

دلتون آرام به ذکر خدا!

در پناه حق...
پاسخ:
سلام بر دوست عزیزمان
حضور هیچ کس در زندگی ما تصادفی نیست...
خوشا آنروز ک دریابیم جادوی این حضور را!...

اتفاقات اون روز ک کم هم نبودن ی تلنگر بود برام. و بسیار جالب بود ک در زندگی هم گاهی با علم ب اینکه عملم خطاست تا مرز سقوط پیش میرم اما انگار حتما باید تو صحنه ی ابتلائات ی اتفاق منو بخودم بیاره! با خودم گفتم دیگه تا کی؟ کافی نیست؟ کمی حواستو جم کن!
و خداروشکر همیشه یکی حواسش بهمون هست و از اون بالا داره نگاهمون میکنه.

و دیگه اینکه داشتن دوستانی بهتر از برگ گل جای هزاران هزار شکر داره ها :)

لحظه هاتان در آغوش خدا...
یک گلستان تقدیمتان!...
توی این چهارشنبه ها ما رو هم دعا کن ..
پاسخ:
اگر قابل باشیم...
۱۶ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۳۷ جابر رضاپور
قبول باشه
خدا کنه در بیای از این گیجی خودتو به کشتن ندی
با گفتمان به روز م
خوشحال میشم بخونی
پاسخ:
ممنون...
انشالله...
در راهم...
عتید جان! ما هم چن وقتیه مرض گرفتیم! ی دکتر معرفی کن بیایم پیشش! هربار این صفحه مجازی رو باز می کنیم، اول باید خدمت شما برسیم. ببینیم مطلبی، چیزی، گذاشتید انرژی بگیریم یا نه.
دوستتون داریم خیلی زیاد[گل]
به همه چی تون هم خیلی میاد؛ اسمتون، نگاهتون...ر[گل]
پاسخ:
اصن این مرضه ها درمان نداره!
راستی راهی پیدا کردید ما هم هستیم :)
و راستی تر ناصرخسرو آشنا ندارید؟ :))
شما بزرگوارید...
واقعا در برابر اینهمه محبت شما هیچ ندارم!
اسم سرقفلی دارمون پیشکش...
خوابی که از سر شب ما را به یادت آورد
در نیمه‌شب ز جا شد از دیده آبت آورد

گفت و گو آیین درویشی نبود / ورنه با تو ماجراها داشتیم
پاسخ:
شیوه چشمت فــریب جنگ داشت...
۱۷ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۴۸ آهسته عاشق می شوم
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟؟؟
.
.
.
التماس نور[گل]
پاسخ:
بسیار زیبا بود این حکایت!
سپاسگزارم قاصدکم...

محتاجم...
سلام
آخرررررررررررررر ...

معنی نداره که همیشه اول با انرژی بگن!!
آخر بودن هم بد نیس زیاد. شما زیاد حرفای منو جدی نگیر. عقل سلیم ندارم.

منم از اون خواننده هام از اون حواس پرتاش که با صدای خرچ خرچ مقوا هم به خودشون نمیان. از اون دوزاری کجاش. از اون میز آخریاش...

راستی لینک "چیزی شبیه یک مرگ خاموش" خراب بود نتونستم بخونمش.
پاسخ:
سلام
نفرمایید جناب!
متاسفانه چکشها هم برای بنده کاری نیستن!
میز آخریاش ک دیگه آخرشن :)
بله متاسفانه انار جانمان دقیقآ بعد از درج این پست اون داستانشو حذف میکنه. منم ک بچه پررو بهش شکایت کردم. این لینک رو هم برنمیدارم تا دوباره اون داستان آموزنده رو برگردونه. اصن انار جانمان متخصصن تو نوشتن داستانهای کوتاهه.
میدونستم اما از قصد گذاشتم بمونه. بهتون بگم شما اولین خاننده ای بودین ک اشاره کردین ب لینک لاموجود :)
ممنون از دقتتون!
سلام . منم موافق این سفرم. یه کاری کنیم؟ از بین وبلاگهایی که می شناسی توی این زمینه با اونایی که من می شناسم یه آمار بگیریم. یه قراری بذاریم همو ببینیم . یه برنامه ریزی کنیم برای زیارت. موافقی؟ بسم الله
پاسخ:
سلاااااااااام
عاااااااااااالی...
هستم
بسم الله...
می خواستم یه چیزی براتون بنویسم که دوست گرام این پیامو برام فرستاد:
(نمی دونم چرا انگاری یکی با پتک زده وسط حالم، داغونم..)
گاهی حالمون که خرابه واسه ندیدنه ..
فقط ندیدن ..
...
من هم سنگ فرش امام زاده می خواهم..
پاسخ:
من عجیب سنگ فرش بهشتو میخام...
ی نگاه بنداز ب اینجاها:
http://f-naghdi.blogfa.com/post/56
http://torbat.blog.ir/1391/10/23/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B4
چن وقته هر جا پا میذارم مدام همون گوشه ی مناجاتی مو تو بهشت می بینم!
دلم...
۱۷ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۲۶ | خانم ِ ز. عین |

حس خوبی داشت ، ترغیبم کرد به خوندن :)
و سلام

پاسخ:
و علیکم سلام
خداروشکر :)
خوش به حال ِچارشمبه هات...
پاسخ:
:)
وقتی کسی نشانه ها رو درک میکنه و اصلا وقتی کسی به دنبال نشانه هاس یعنی اینکه داره بزرگ میشه...
نشانه ها رو فراموش نکنیم
خدایا شکرت برای این دوستای خوب...شکر
پاسخ:
خدایا چقد دلم برای کولی تنگ شده بود!
خدایا شکرت...
۱۹ بهمن ۹۱ ، ۰۱:۵۰ آهسته عاشق می شوم
شهید رجایی ایمان دارم که گفت : « همه اش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو سرنوشت آنها را بخوانی، حالا یکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند. »
پاسخ:
سلام
چ زیبا یادگاری حک کردید در این خانه!
سپاس از همراهیتون...
سلام عتید.
چقدر شیرینه صحبت کردن از چهارشنبه هایی که شما عضو ثابتشی!
حتی فکر کردنش هم پر از انرژیه.
روزهات پر از تلنگر
یا علی
پاسخ:
سلام
شیرینترش میکنه بودن در کنار رفیق همیشه همراهمون :)
علی یارتون...
۲۱ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۱۹ سیدمهدی ربیعی
از همون مو بلند/بلوند ها که به دلشان باید التماس دعا گفت
پاسخ:
از همون مو بلونداش ک دلشان از زیر لباسشان پیداست...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.