سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ *
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ *
مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ *
بنام خداوند بخشنده ی مهربان.
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‏دارند.
هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‏کند مگر اینکه نزد آن فرشته ‏ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
«آیات 18-16 سوره ق»

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

 

یا هو...

 

دلهاشان را زودتر از پاهاشان روانه کرده بودند...

 

برخی هم از شوق زیارت با دستهاشان آمده بودند!!!

 

--------------------------

+ عکس دوم از سایت عهد آدینه، که حکایتی دارد بسیار دلنشین! خواندنش خالی از لطف نیست:

و تو چه میدانی که زیارت اربعین چیست؟

 

عتید ...
۳۰ آذر ۹۲ ، ۱۰:۴۶

 

یا هو...

 

بر روی بخار شیشه نوشتم "یاحسین"

شیشه هم در غم غربت حسین آرام آرام گریست!...

 

----------------------

* عنوان مصراعی از سید حمیدرضا برقعی

عتید ...
۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۳:۵۴

 

یا هو...

 

از همان ظهری که درب شیشه ای مؤسسه باز شد و کارت زدم، تا عبور از جلوی اتاق کارت که مثل همیشه ژستی تکراری بخود گرفته بودی و گوشی بدست، هدف نگاهت نامعلوم بود و مشغول راه انداختن کار خلق الله بودی... از همان ساعتی که آمدی و سرکی در کلاسم کشیدی و مثل همیشه لبخندی نثارم کردی و توی نگاهت یه عالمه دلتنگی یار بود و یه عالمه اضطراب و یه عالمه حرف ناگفته... از همان لحظه که توی دفتر، دیگر این دل بیچاره طاقت نیاورد و بی خیال همه ی نگاههای پرسشگر یکهو خودش را آنچنان توی بغلت جا کرد و سر روی شانه هایت گذاشت که انگار هیچکس را یارای جدا کردن ما از هم نبود و من هی اشک میریختم و تو هی مثل همیشه قربان صدقه ام میرفتی و آرام توی گوشم نجوا میکردی... از همان خلوت دو نفره مان و همان غروب و نماز شانه به شانه مان... از همان بعد از نماز که رو به عکس شش گوشه نشسته بودیم و چشمهایم را به چشمانت گره زده بودم و دستانم را به دستانت و مدام یادآوری میکردم که فلان چیز یادت نرود و مراقب دوست من باشی و از این حرفها... از توی تاکسی تا سر کوچه مان که پیاده ام کردی و باز مثل همیشه خیالت راحت شد از رسیدنم به خانه... از همان پنجشنبه شبی که آمدی و هی زبان میریختی... از همان خواب نه رویای شیرین تا به حالایی که یک روز و یک شب است که بی خبرم از حالت، مدام توی دلم زمزمه میکنم که: بی انصاف! تو که تک خور نبودی؟!

 

 

رفت. نه بردنش! دل من را هم برد...

میگفت: میشه دعا کنی پاهای من هم توی مسیر پیاده ی نجف تا کربلا تاوله بزنه؟!

 

 

نکند سهم من از ضریح جدیدت فقط خواب است و رویا؟...

 

-------------------------

+ دلم تکرار میخواهد!

تکرار بعضی روزها...

عتید ...
۲۶ آذر ۹۲ ، ۰۲:۱۸ ۲۶ نظر

 

یا هو...

 

وقتی مأمومی و نمارت را به امام اقامه می بندی، حواست باشد!

نه زودتر از امام سر از سجده برداری، نه "هوس" کنی حالی به حالی شوی و ذکر بیشتری بر "زبان"ت جاری کنی و دیرتر سر از مُهر برداری!...

با امامت باش! با امامت پیش برو!... لحظه به لحظه... آن به آن... میفهمی؟ آن به آن!!!

قیامت، رکوعت، سجودت، همه و همه با امامت تطبیق داشته باشد.

خوب حواست را جمع کن!

نه جلوتر حرکت کن و نه عقب تر!...

حواست باشد!

تو مأمومی!!!

 

-----------------------------

+ این پست مخاطب خاص دارد: خودم!

++ همانا عباس ابن علی اسوه ی ولایت پذیریست.

اَشهَدُ لَکَ بِالتَّّسلیمِ وَ التَّصدِیقِ وَ الوَفاء و النَصیحَة لِخَلَفِ النَّبی.**

گواهی می‎دهم که از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) [پیشوای خود] پیروی کامل داشتی و نسبت به او راست کردار و وفادار و خیرخواه بودی.

-----------------------------

* فرازی از زیارت آل یاسین

** فرازی از زیارت حضرت عباس(علیه السلام)

عتید ...
۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۱:۵۳ ۱۷ نظر