سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ *
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ *
مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ *
بنام خداوند بخشنده ی مهربان.
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‏دارند.
هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‏کند مگر اینکه نزد آن فرشته ‏ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
«آیات 18-16 سوره ق»

۸ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

یا هو...

 

بهش میگم: سهیل جونم! تو این مدّت ک من نبودم٬ لابد خیلی دلت برای من تنگ شده بود. نه؟

با قاطعیت و با صدای بلند میگه: نه!

(و قاه قاه صدای خنده ی حضّار ِمحترم! خنده ای ب ریش ِ بنده)

و من در حال چنگه زدن ب صورتم٬ چشامو جم میکنم و رو میکنم بهش و میگم: سهیلکم! عزیز ِ من٬ لااقل جلوی خونواده م آبروداری کن!

در حالیکه پاهاشو٬ پاهای ب زمین نرسیدشو تاپ و تاپ میزنه ب پایه ی مبل٬ میگه: آخه میدونی٬ از وختی رفتی مشهد٬ تو این چن روز ک نبودی٬ ما همه ی همه ش مهمونی بودیم و سرم گرم بود. اصن وخت سرخاروندن هم نداشتم. اینجوری شد ک اصن دلم برات تنگ نشد خُب!

با گوشه ی چشم نگاهش میکنم و درحالیکه دندونامو روی هم فشار میدم بهش میگم: ممنون. این صداقتت منو کشته!...

---------------

تو پرانتز: همین آقا سهیلی ک این حرفو ب بنده زد٬ شدیدآ بهم وابسته س و کسی حق نداره جلوی ایشون بهم بگه بالا چشت ابرو! پرانتز بسته.

من و آقا سهیل ماجراها داریم :دی 

---------------

میخام اینو بگم: عاشق صداقت بچّه هام. گرچه از نظر بنده٬ دنیای کودکی با همه ی صداقت و سادگیش٬ ارزشی نیست! چون خیلی از قوا و امیال در فرد ب فعلیت نرسیده٬ بنابراین جهادی در کار نیست. صداقت توش موج میزنه٬ سادگیش قابل ستایشه. اما اگر من٬ تو این سن تونستم همونطور ساده بمونم و صداقت داشته باشم اون شرطه!

با اینکه بزرگ میشیم باید بچّه بود٬ اما بچّگی نکرد!

باید ساده بود٬ اما سادگی نکرد!... 

+ هر وخ این عکسو نگاه میکنم کلی قربون صدقه ش میرم. جان من٬ ببینیدش.

نمیدونم اثر کیه. اما سبکش٬ سبک نقّاشیهای استاد کاتوزیانه.

 --------------

+ خواندنیست:

(+) نگاهی که به راهش بره به بیراهه نمیره!

عتید ...
۲۹ دی ۹۱ ، ۰۹:۲۳ ۴۵ نظر

 

یا هو...

 

حتمآ قرار شاه و گـــــدا هست یادتان 
آری همان شبی که زدم دل به نامتان 
مشــهد، حرم، ورودی بابــــ الجوادتان
آقــــــا! عجیب دلــــــم گرفته برایتان...

باب الجواد است اینجا...

                    تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!...

----------------

+ طی چندین سفر به بهشت رضا٬ این اولین باری بود که هر صبح و هر شام٬

ورودی باب الجواد...

++ هم خدایتان شاهد است و هم امامتان٬ که بیادتان بودم.

و اگر حق قبول نماید زیارتی کامله نائبتان...

عتید ...
۲۶ دی ۹۱ ، ۰۹:۱۰

 

یا هو...

 

جهان سراغ ندارد رئوفـــــــــــ تر از تــــــــــو

هنــــــوز کاسه ی دستم نشان ندادم، داد

"مصطفی صابر خراسانی"

 

سرخی چشمها و گنبدی از طلا...

گنبدی از طلا و بیرقی که نسیم بر آن بوسه میزند و در هوای تو می رقصد.

زیباترین رقص دنیا!...

وقتِ رفتن و گونه های تَر...

دلی گرفته و پایی که نیست برای رفتن...

پاهایی که می لرزد و سُست می شود و زانو میزند در برابر تو!

دوباره با نگاه٬ با نگاهی خسته٬ همه ی صحن و سرایت را بوسه باران میکنم.

مهربانا!

حالا که میروم٬ کاش دنیا و مافیهایش را از قابِ پنجره ی فولاد تو نظاره گر باشم.

تا غریب نباشم و قریب بمانم!...

عتید ...
۲۶ دی ۹۱ ، ۰۹:۰۱ ۲۱ نظر

 

یا هو...

 

 

حضرت سلطان!

کبـــــــوترانه های دلـــــــم٬

                     در هـــــــوای شما٬

                                  اوج می گیـــــــرند!

 

-------------------     

آمدم ای شاه پناهم بده      

خط امانی ز گناهم بده...    

(+) لذّت ببرید!    

زیارتتان قبول!    

عتید ...
۱۸ دی ۹۱ ، ۱۶:۱۰

 

یا هو...

 

 

اینجا٬ مشبکهاییست از جنس نور!

که پنجره های آسمانند در زمین...

اینجا٬ نگاهت را که بدوزی به آن بالاها٬ دو خورشید می بینی!

اما خورشید کجا و شمس الشموس ِ ما کجا... 

بدان ای خورشید!

نورت را٬ گرمایت را٬ تلألؤ های طلایی رنگت را٬ همه ی وجودت را٬ وام دار ِ خورشیدِ طلایی ِ طوسی...

اینجا٬ تنفّس که میکنی٬ ریه هایت را که پُر میکنی از عطر ِ اکسیر ِ نابِ رضوی٬

دلت میخواهد خساست به خرج دهی!

فقط دَم باشد و بازدَم نَه...

----------------

و باز حج فقرا...

آن هنگام که گره میزنم چشمانم را به آفتابِ طوس٬ و دستانم را دخیل ِ مشبکهای آسمانیش میکنم٬ بیاد می آورم تک تکِ آنهایی را که یادشان را در چمدان ِ دل با خود خواهم برد.

قراری بگذاریم بمانند سفر پیش!

قرارمان بوقت یاسهای استجابتِ دعا٬ لحظات ملکوتی ِ اذان بوقتِ بهشت!

با ذکر صلواتِ خاصّه ی حضرت آفتاب...

قرار ما: هر روز سه نوبت به وقت اذان مشهدالرضا٬ تک تکتان را به اسم در مقابلشان نام می برم٬ البته بشرط لیاقت و حیات. لذّتمان وافر میشود اگر همراهمان باشید!

بیادتان هستم...

بیادمان باشید...

----------------

+ ی خواهش: قرائت ی حمد شفا برای مهدی کوچولوی نازنین فرزند دوست بزرگوارم٬ ک بتازگی خبردار شدم دچار سرطان خون شده. و دعایی بحال دل مادر بی تابش...

----------------

+ و دیگه اینکه بقول عزیز بزرگواری از خاصیّتهای داشتن ِ ی دوستِ خوبِ مشهدی اینه ک هر چند روز یکبار برایت این پیام را بفرستد:

گوهرشاد بیادتون هستم و دعا گو...

نازنین ِ مهربان!

این بار انشالله در کنار هم٬ دوش بدوش هم...

عتید ...
۱۸ دی ۹۱ ، ۱۶:۰۶ ۴۰ نظر

 

یا هو...

 

حکایت ما و حسین٬ حکایت عطش است و آب!     

و فکر کن اگر حسین نبود...     

 

گاهی گوشه ها با دلت چه میکنند!

بعضی گوشه ها می شوند همه ی وسعتِ مناجاتی ِ تو...

 ---------------

+ ی روزایی٬ تو تقویم دلت هاشور میخورن!

سه سال پیش٬

همچین روزی٬

کنار شما

.

.

.

و حالا سه اربعین از اون اربعین فراموش نشدنی گذشته٬

و من هنوز چشم انتظار تکرار آن روزها... 

 

 ---------------

 + امشب "یادداشتهای یک پیاده" از شبکه دو.

حرفای حاج علی (خادم یکی از موکب ها)٬ دیگهای نذری٬ استکانهای چای٬ پاهای تاوله زده٬ گرد روی تن زوّار٬ همه و همه...

وای دلم!...

بعد از اون اربعین٬ هر سال٬ این روزا...

خدا میدونه و دلم!...

هوس دیدن کرب و بلا دارم...

وای دلم!...

 

فقط یکبار دیگر...    

دعا...    

عتید ...
۱۴ دی ۹۱ ، ۰۱:۳۰ ۲۶ نظر

 

یا هو...

 

رنگی ترینشان هم رفت!

 

سپیدترینشان هم میرود...

-----------------

پ.ن: کاملآ بی ربط و برای مخاطبی خاص!

تو می آیی٬ من میروم!

که با یادِ تو میروم.

هر دو را انتظار میکشم...

هم آمدن تو زیباست٬ و هم رفتن من!

برای مسافر عزیزمان و نیز زیبا رفتنم دعایی... 

 

باران که می بارد تو در راهی...    

عتید ...
۰۵ دی ۹۱ ، ۰۷:۴۵

یا هو...

 

او می دود٬ من هم به دنبالش...

مثل ِ ماهی٬

سُر میخورد از دستانم!

و من کنار برکه٬

در حسرتِ از دست دادنش...

بی خبر از آنکه ماهی هست و هنوز برکه ای.

تا برکه نخشکیده است صیدی کن!...

--------------

این روزها با خودم میگویم سالِ پیش٬ این روزها...

و حتمآ سالِ بعد هم خواهم گفت: پارسال این روزها...

البته اگر عتیدی باشد!!!

 

هیچکس نفهمید چه گفتم!    

هیچکس...    

 

---------------

+ چقدر گیر کرده ام در تار و پودِ لحظه هایِ از دست رفته ام!!!...

عتید ...
۰۵ دی ۹۱ ، ۰۷:۴۰ ۳۳ نظر