سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ *
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ *
مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ *
بنام خداوند بخشنده ی مهربان.
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‏دارند.
هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‏کند مگر اینکه نزد آن فرشته ‏ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
«آیات 18-16 سوره ق»

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

 

یا هو...

 

کلاس تموم شده بود. از موسسه زدیم بیرون و طبق روال همیشگی دنبال گوشه ی دنجی بودیم برای غزلخوانی و بحث و تبادل نظر.

هر کدوم یه دیوان حافظ در دست محو شده بودیم در لابلای سطرها. گرم خوندن بودیم...

صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس / کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

.....

سرمو از توی کتاب آوردم بیرون و کمی اطراف رو برانداز کردم. در همون حین بود که قدماشو تند کرد با همون هیکل نحیف و لاغرش! اومد به سمتمون و ایستاد روبروی ما. چشاش پُر بود از معصومیتی دخترانه... گره ی روسریش رو محکم کرد و با لحن ملتمسانه ای گفت: یه فال ازم میخرین؟ نگاهی به دیوانهای حافظی که تو دستامون بود انداخت و گفت: اِی بابا اینا که همشون خودشون فالگیرن! و با شتاب شروع کرد به دویدن و از پیشمون دور شد...

مونده بودم بخندم یا گریه کنم؟!

خرداد 92

 

عتید ...
۲۶ تیر ۹۲ ، ۰۳:۳۷ ۲۷ نظر

 

یا هو...

 

میدانی ماهکم؟!

دل من هم بهانه میگیرد. انگار فقط یک چیز آرامش میکند! تنفس در بهشت...

اینکه دست دلم را بگیرم و ببرمش گوشه ای از صحن انقلاب... یک لیوان آب از سقاخانه در گلوی خشکیده اش بریزم تا جان تازه بگیرد... بعد بنشینم همان گوشه ی همیشگی. زانوهایم را بغل کنم و فقط زول بزنم به خورشید بالای سرم... به خورشید طوس! نگاه کنم و نگاه کنم و نگاه... و تمام صحن و سرا را با نگاهم بوسه باران کنم!... حالا وقتش است. وقت آنکه بغضهای روزهای دلتنگی ام را برایش دانه دانه روی هم بزنم. درست مثال یتیمان! برایش غزل شوم و قصیده... قصیده شوم و غزل...

مهربانم!

یقینآ دل من و تو را خودش به هم دوخته. دلخوشم به کلام صادق آل نبی. آنجا که میفرمایند: «آنان(شیعیان)، از ما هستند و از زیادی طینتِ ما آفریده شده اند و به آب ولایتِ ما عجین شده اند»... و اصلآ انگار من و تو از باقی گِل اوییم!... یادت که هست؟ که چه گفتم!

خوب میدانم آرام دلم!

بودن تو گواه رأفت بی منتش است. وگرنه تو کجا و من ِ نالایق کجا؟!...

انار دلم!

انگار دلم بدجور هوس کرده بهشت را... مدام بهانه میگیرد صاحبش را... دلم حج میخواهد... اینکه نعلین بکَنم و اشک ریزان روانه شوم، از باب الجواد تا پنجره فولاد!... گویی که قدم گذاشته ام در صفا و مروه... بعد که رسیدم به آن پنجره ی آسمانی، دستانم را گره بزنم به مشبکهایش... من بگویم و او بشنود... او نگاه کند و من بگویم.... او نوازش کند و نوازش کند و نوازش...

اینجا گدایی عین پادشاهیست. ناز هم که کنی خریدار دارد!...

من، دلم هوس کرده دلدارش را...

 

برای پریزاد، پریچهر، پریسایم

 

------------------------------

+ شب شهادت باب الحوائج بود و دل مهربانش هوایی طوس! بعد از مختصر دردودلی دستانم حرف زدند و این شد.

++ این عکس زیبا هدیه ایست از آن نازنین و حکایتی دارد!

+++ بعد از درج این پست، خانه ی چند نفر از دوستان سر زدم. برایم بسیار جالب بود. گویا دلتنگیهامان هم بهم رفته است!!!

 

عتید ...
۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۶:۴۸ ۲۳ نظر

 

یا هو...

 

نمی فهمم!

هرچه بیشتر فکر میکنم، ذهنم بیشتر پس میزند، بیشتر بالا می آورد...

آخر به کدامین جُرم؟!

به جُرمِ عشق؟

اگر عشق علی و اولادش جُرم است، میخواهند مُجرم ترین باشند...

اگر هنوز وجود نحس ِ زالو صفتان و گرگان بر زمین سایه انداخته، پس بدانید هنوز هم هستند عمّارها و تمّارها!...

 

ماه کنعانی من، مسند مصر آن تو شد / وقت آن است که بدرود کنی زندان را*

 

---------------------

+ دنبال عکسی بودم برای این پست. فقط نظری گذرا بر دو سه عکس، خواب را از چشمانم ربود! حال دلم خرابه...

++ امشب، برایم تفسیر شد یک بطن از کلام شریف «کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»

+++ همین الان صدای اذان صبح از مأذنه ی مسجد محل به گوشم رسید. فقط همین نجوا توانست کمی آرامم کند!

-----------------------

* شعر از حضرت حافظ

عتید ...
۱۵ تیر ۹۲ ، ۰۴:۱۵ ۳۲ نظر

 

یا هو...

 

سی.....ب!

صدای چیلیک شاتر دوربین...

یک شمع اضافه تر!

و کاغذ شناسنامه ام یکسال دیگر کهنه تر شد.

اما من هنوز بزرگ نشده ام!

 

---------------------------

+ بگذار ساده بگویم و کودکانه مانند همان روزها:

تولدت مبارک مامان جونم!

 

++ تولدم مبارک!

+++ مدیونید اگه فک کنید توقعی دارم : )

عتید ...
۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۲:۳۵ ۳۳ نظر

 

یا هو...

 

ماه حجاز، سوره ی مکّی نزول کن!

تا اوج یک تلاوت این قاریان شوی**

 

به نیمه ی شعبان که میرسی، دلت از خودت میگیرد که هنوز که هنوز است نه عجل لولیک هایت کارساز بوده است و نه سه شنبه شبهای جمکران و نه ضجّه های توأمان با ایاک نعبد و ایاک نستعینت و نه ندبه های آدینه هنگامت!

که هنوز که هنوز است جمکرانش پُر می شود و خالی می شود از خیل ِ آدمیان(!) و هنوز هم اوست در انتظار سیصد و اندی یار!

مسیح ِ من!

چشمهایی که تو را نبیند کور است!

بیا و معجزه ای کن!...

نصیر ِ منصور!

ندای هل من ناصرت پیچیده در شهر، اما گوشی نیست برای شنیدن!...

مهربانِ من!

مُهر ِ بی مِهری بر دلهامان کوفته شده است!...

نگار ِ من!

در آیینه بندان نگاهِ تو می شود تا خدا رفت...

بیا که این خانه، با یک دَمِ مسیحایی تو، خانه تکانی می شود از غیر...

 

رواقِ منظرِ چشمِ من آشیانه ی توست

کرم نما و فرود آ که خانه، خانه ی توست***

 

----------------------

+ میلاد عصاره ی خلقت، صاحب روزهای انتظار و آدینه مبارکتان!

++ هر آن در میادین ابتلائات دست و پنجه نرم می کنیم. برد و باختهایمان میتواند ظهور منجی را بصورت دَهری تسریع بخشد یا به تأخیر بیندازد!

آزمونی هم که هموطنان عزیزم در آن گل کاشتند، از این قاعده مستثنی نیست. حواسمان باشد! در برابر تک تک آراء مسئولیم پیش درگاه باری تعالی.

با افتخار سرم را بالا میگیرم که اهداف انقلابم را به نان سر ِ سفره ام ترجیح دادم. هرچند نتیجه، مطلوبم نبود اما دلم آرام بود که به وظیفه ام عمل کردم! درضمن نفسم هم از جای گرم بلند نمی شود!!!

----------------------

* شعر عنوان از حجت الاسلام رضا جعفری

** شعر از صالح محمّدی امین

*** شعر از حضرت حافظ

 
عتید ...
۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۸:۴۱ ۲۳ نظر