سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ *
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ *
مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ *
بنام خداوند بخشنده ی مهربان.
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‏دارند.
هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‏کند مگر اینکه نزد آن فرشته ‏ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
«آیات 18-16 سوره ق»

قصّه ی حسین به "سر" رسید!...

يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۲۴ ق.ظ

یا هو...

 

کارم فقط به راه شما خیره ماندن است
شغل مرا نگیر که بیکار می شوم...*

قصّه ی حسین به "سر" رسید!...** 

--------------

* شعر از مهدی صفی یاری

** گزیده ای از دلنوشته ی رفیق باذوقم     

--------------

+ بغض امشبم فراموش ناشدنیه!!!

۹۱/۰۹/۱۲
عتید ...

نظرات  (۱۲)

ممنونم رفیق...
پاسخ:
خواهش رفیق شفیق...
آه
حسین من
بیا و این دل شکسته را ببر ..
پاسخ:
و تو صاحب این دل دربه داغون منی...
تا قصه هست در این جهان به گمانم قصه حسین باشد وبس...
به قول حاج آقا پناهیان : داستان رزم میان هابیلیان و قابیلیان در جهان هر روز تکرار خواهد شد..."کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"
پاسخ:
بعد از عاشورا قصه تازه شروع میشود!
"سر"ی و "دامان"ی و "دست" کودکانه ای...
"خواهر"ی و "نیزه"ای و "سر"ی بروی نی...
"سر"ی و "آیه" های نور...
و این داستان ادامه دارد...
هنوز روی سر زینب است،
سایه‌ی سری...
پاسخ:
سری به نیزه بلند است در برابر زینب

خداکند که نباشد سر برادر زینب
بغض امشب منم فراموش نشدنیه...
پاسخ:
:(
سلام

گاهی تمام حرمت این گِل، درون سینه اش می تپد... همان که دل می گویندش!

عشق الهی است که این کالبد خاکی را مسجود ملائک کرد!

دلتون حرم عشقی الهی!

در پناه حق...
پاسخ:
سلام

همانی که دل میگویندش!
همان واژه بی نقطه!
باید خیلی مراقبش باشم...
دلتان آرام بیاد حضرت دوست...
۱۳ آذر ۹۱ ، ۰۳:۰۱ آهسته عاشق می شوم
نامت طعم شهادت دارد انگار،
که بغض گلو را رها نمی کند.
.
.
.
التماس نور
پاسخ:
آه....
محتاج نور...
قصه حسین به سری رسید
که در هیچ خنجری توان بریدنش نیست
و تا قیامت این قصه باقیست...
پاسخ:
پیش از آنکه با خنجرشان ببرند آن گرگ صفتان،
با تیغ نامردی سر حسین را بریدند!
...پای علقمه..شقشقیه خواندن عالمی دارد....
فی العین قذی وفی الحلق شجا.....
پاسخ:
اوهوم

أَرَى تُراثِی نَهْباً...
یاحسین......السلام علیک یااباعبدالله
نظرات تارنماتون هم دلنشینه بسی لذت بردم....
درپناه حق...
پاسخ:
زنده باد بر شما...
لحظه هاتان آرام...
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه‌ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی است که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی است عجب، آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه!

شیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان من برخیِ «آن مرد» که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!

هر طرف می‌نگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم! سرش رفت، ولی قولش نه!
پاسخ:
یا حسین!
دمت گرم آقا...
بیا همینجا ی قولی بده:

حالا که خرج کرب و بلایم بپای توست
از سهم الارث مادری خود حساب کن
محشر وبال گردنتانم حلال کن
دست مرا بگیر و دوباره ثواب کن
رویم سیاه! روز قیامت بجای من
بنشین و با خدا، تو حساب و کتاب کن
۲۳ آذر ۹۱ ، ۱۶:۳۸ النجم الثاقب
تا مهدی کش دارد این "سر"...
پاسخ:
به امید صبح ظهور...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.