شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۴۸ ق.ظ
یا هو...
میدانی ماهکم؟!
دل من هم بهانه میگیرد. انگار فقط یک چیز آرامش میکند! تنفس در بهشت...
اینکه دست دلم را بگیرم و ببرمش گوشه ای از صحن انقلاب... یک لیوان آب از سقاخانه در گلوی خشکیده اش بریزم تا جان تازه بگیرد... بعد بنشینم همان گوشه ی همیشگی. زانوهایم را بغل کنم و فقط زول بزنم به خورشید بالای سرم... به خورشید طوس! نگاه کنم و نگاه کنم و نگاه... و تمام صحن و سرا را با نگاهم بوسه باران کنم!... حالا وقتش است. وقت آنکه بغضهای روزهای دلتنگی ام را برایش دانه دانه روی هم بزنم. درست مثال یتیمان! برایش غزل شوم و قصیده... قصیده شوم و غزل...
مهربانم!
یقینآ دل من و تو را خودش به هم دوخته. دلخوشم به کلام صادق آل نبی. آنجا که میفرمایند: «آنان(شیعیان)، از ما هستند و از زیادی طینتِ ما آفریده شده اند و به آب ولایتِ ما عجین شده اند»... و اصلآ انگار من و تو از باقی گِل اوییم!... یادت که هست؟ که چه گفتم!
خوب میدانم آرام دلم!
بودن تو گواه رأفت بی منتش است. وگرنه تو کجا و من ِ نالایق کجا؟!...
انار دلم!
انگار دلم بدجور هوس کرده بهشت را... مدام بهانه میگیرد صاحبش را... دلم حج میخواهد... اینکه نعلین بکَنم و اشک ریزان روانه شوم، از باب الجواد تا پنجره فولاد!... گویی که قدم گذاشته ام در صفا و مروه... بعد که رسیدم به آن پنجره ی آسمانی، دستانم را گره بزنم به مشبکهایش... من بگویم و او بشنود... او نگاه کند و من بگویم.... او نوازش کند و نوازش کند و نوازش...
اینجا گدایی عین پادشاهیست. ناز هم که کنی خریدار دارد!...
من، دلم هوس کرده دلدارش را...
برای پریزاد، پریچهر، پریسایم
------------------------------
+ شب شهادت باب الحوائج بود و دل مهربانش هوایی طوس! بعد از مختصر دردودلی دستانم حرف زدند و این شد.
++ این عکس زیبا هدیه ایست از آن نازنین و حکایتی دارد!
+++ بعد از درج این پست، خانه ی چند نفر از دوستان سر زدم. برایم بسیار جالب بود. گویا دلتنگیهامان هم بهم رفته است!!!
پاسخ:
سلام سادات
سپاس از این شعر زیبا!
پاسخ:
سلام
و نصیب شما...
پاسخ:
سلام طالب
صدالبته که خواستن تشنه ترتون کنند!
دل پاکتون حرم رضاست...
پاسخ:
سلام گرامی
خدمت میرسم انشالله...
پاسخ:
سلام کربلایی
کربلایت را از ضامن غریبان داری!
دعا کنید...
خیلی دلم هوس کرده دلدارش را...
انشالله یک سحر مهمان کویش باشی...
پاسخ:
سلام
التیام بغض هایتان باشد گوشه ای از حرم!
خوب است!
پیش بانو رفتن کم نیست!
انشالله...
پاسخ:
انشالله بزودی قسمت دلتان زیارت حضرت سلطان!
زیارت دلتان قبول درگاهش...
ممنونم از اطلاع رسانیتون.
محتاجم...
پاسخ:
سلام همراه مهربانم
البته این شعر بسیار زیبا که در کامنت ابتدایی ملاحظه میفرمایید از بنده نبود.
با دل آسمانی تان خواندید!
بودنتان را سپاس...
پاسخ:
سلام
هرچه میگذرد ریشه اش محکم تر هم می شود از دی!
همین عشق به خوبیها...
دلتان پرّان در هوای روضه ی رضوان!
رضایت رضا نصیبتان...
در پناه علی...
پاسخ:
سلام
ممنونم!
آرزوی من برای صبای مهربان هم همین است.
استشمام عطر ناب بهشت نصیبتان که میدانم مست و شیدای رضایید!
پاسخ:
سلام
چرخش بچرخه : )
بروی دیده...
پاسخ:
چاره ی زخم دلت باد نگاه مهربان رئوف بی منت!
بهشت نصیبت...
پاسخ:
سلام مهاجر عزیز
هعییییی : (
شرمنده دل مهربونت!
انشالله...
پاسخ:
خیال کن که غزالم، بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد، از زبانه بیافتد...
پاسخ:
سلام
بح بح...
التماس دعا از نوع شدیدش!
پاسخ:
به به...
عجب تعبیر زیبایی!!!
خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
همانجا که سر از سجده که برمیداری چشمانت روشن می شود به نوری لایزال...
همانجا که عین بهشت است... خود بهشت است...
پاسخ:
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
پاسخ:
آهنگ دلتنگیتون تا اینجا هم اومد!
شرمنده اگه دیر تبریکات رو اعلام نمودیم.
پایدار باشد و خدایی و نردبان صعودتان!
پاسخ:
و اصلن ترش مگه میشه؟!
پاسخ:
سلام
صد البته اول لطف و عنایت خودشون بود و بعد هم دل پاک و زلال خودتون!
پاسخ:
سلام
عشق مشترک... دلتنگیهای مشترک...
یک جرعه هوای بهشت آرزوی عتید برای شما...
یا علی...
پاسخ:
سلام بر دوستی که بهشت در قلب مهربان اوست!
نگاهتان گرما میدهد و این را خوب می فهمم!
نمیدانم چه حکمتیست و چه قراری با امامتان دارید که هرجا که باشم و هر زمانی که دلم میگوید رضا کنارش ذریه ی پاکش هم هست... مثلآ همین حالا... مثلآ همان قرارهایمان در زیر سقف بهشت، روبروی پنجره فولادش... مثلآ امروز صبح بعد از نماز و پخش مستقیم جزء خوانی از مشهدالرضا... و مثلآ خیلی وقتهای دیگر!...
و اینها که عرض کردم خدمتتان اغراق نیست و عین واقعیت است.
طلبکارانه میخواهم که چشمانتان را گره بزند به صحن و سرایش! من نمیدانم! وظیفه ی امام است و بس...
دلم میخواهد فقط بگویید و من بخوانم...
ممنونم از دعاهای نابتون و بازهم محتاجم...
کهکشانى است
که سیاهى شهر را تکذیب مى کند
پیرامون تو همه چیز بوى ملکوت مى دهد:
کاشى هاى ایوانت
و این سؤال همیشه
که چگونه مى توان آسمانها را
در مربعى کوچک خلاصه کرد.
و پنجره فولاد
التماسهاى گره خورده
و بغضهایى که پیش پاى تو باز مى شوند...
"آرش شفاعتی"