شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۲۰ ق.ظ
یا هو...
خنکای صبح بود و گلزار شهدا...
آخرین جمعه ی سال بود و عطر عود و گلاب...
و فانوسی نیمه سوز از شبِ قبل!
و شاخه نرگس ِ مستی که سر بر شانه های سنگی گذاشته بود!
و تکه سنگی پُر از دانه های ارزن که بساط سور و سات گنجشگکان بود!
و مادری که دامنش پُر بود از حرفِ دل!
و پدری که باران ِ چشمان ِ کم سویش، محاسن ِ سپیدش، تَر کرده بود!
و جوانکی بلندبالا، همان کودک بیست و چند سال پیش، در حسرتِ آغوشی گرم!
و همسری که چشمِ لبریز از التماسش را در چشمان ِ سیاه و سفیدی دوخته بود!
از کنار خنده های قاب شده شان که میگذشتی، دلت هُری میریخت!...
و کمی آن سوتر پُر بود از پلاکهایی که زمین بر گردن آویخته بود!
بی نام...
بی نشان...
بی هیچ زائری!
تقدیم به آستان حضرت دوست!...
امشب که گذرم به اینجا افتاد، بیاد خاطره ای تلخ در اسفند 84، بغضی گلویم را سخت آزار داد!
با خود زمزمه کردم خاکبوس همه ی شهیدان را...
و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
----------------------------
+ حواسمان به تابلوهای آبی رنگ سر ِکوچه ها و خیابانهامان هست؟!
و به علی اکبرهایی که علی اصغر بازگشتند، که هنوز چشمان ِ خیسی انتظارشان میکشد چطور؟!
پاسخ:
...
پاسخ:
چ یادآوری کنید و چ نه این حقیر بیادتونه!
پاسخ:
تلخ تر از زهر هلاهل!
و سال 84 نمونه ی عینی اولئک کالانعام بل هم اضل!
و مرگ چیزی جز این نخواهد بود!
پاسخ:
سلام رفیق جان
انشالله...
همچین میگی انگار قرار نیس دیگه بنویسی!
محتاجم ماری عزیز...
پاسخ:
سلام
باید دوباره جنگید!!!
این گذشتن ها جگر شیر میخواهد...
پاسخ:
سلام مهربان
وقتی حرفای قشنگ دوستان رو میخونم بیشتر ب این پی می برم ک چ بی اندازه فقیرم و بدهکار!!!
چطور جوابگوی قطره های سرخی باشم ک بخاطر وجود بی ارزش من ریخته شده اند؟!
فکر قلب کوچکم هستید بانو؟؟؟
پاسخ:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
پاسخ:
بقول آقای رضی زاده، ارزش را قی کرده اند و عرزشی شده اند...
انشالله...
پاسخ:
گلزار شهدا - قطعه ی 28 - کنار عمو مصطفی...
اما بهتون توصیه میکنم حتمآ و حتمآ و حتمآ گلزار شهدا رو زائر بشید. عین بهشته!
خصوصآ خصوصآ شهدای عزیزمون: چمران، صیاد، آوینی، پلارک، هفتاد و دو تن و ...
دلم برای کوچه ی بچگیام تنگ شد! ی کوچه ی خاص! و پُر از مهر و صفا...
بسا ستاره که گمنام و از نظر دورند
ولی چراغ سپهرند و چشمه نورند
به لوح عرش بود نامشان نه لوح مزار
ستارگان سپهرند گرچه در گورند
پاسخ:
محتاجم خواهرم...
پاسخ:
سلام
سادات بزرگوار
کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالی تو
دلم دوباره گرفته زبیخیالی تو
تو التماس نگاه کدام پنجرهای
که نقش بسته نگاهم به طرح قالی تو... محتاج دعای سبزتونم....
پاسخ:
حال شهدا غبطه خوردن دارد، و حال شهدای گمنام بیشتر!...
زیبا فرمودید: گمنامان نامی!
و هنوز گرگ صفتانی هستند که یزید زمانند!
ننگ بر آنها و نفرین نثارشان...
درود بر شمایانی که وارث خون و راه مردان آسمانی هستید...
این نگاه مهربان را از ما مگیرید حضرت استاد!
این روزها...
شمارش معکوس...
:(
پاسخ:
چشم پاک دختری از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهاییاش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است
پاسخ:
زمانه خواست تو را ماضی بعید کند
ضمیر غایب مفرد کند، شهید کند
شناسنامه درد تو را کند تمدید
تو را اسیر زمین ،مدتی مدید کند
به دستمال نسیم آمده است این پاییز
که زخم های اناریت را سپید کند
میان بقچه عطرش نشد که دختر باد
سپیده دم گل زخم تو را خرید کند
زده ست خیمه بر این باغ ابری از اندوه
که ردّ پای تو را نیز ناپدید کند
زمانه بافت لباس عزا به قامت تو
که خود تهیه اسباب روز عید کند
زمانه خواست که در خانقاه تاولها
تو را مراد کند، درد را مرید کند
کنون زمانه شاعر چه از تو بنویسد ؟
خدا نصیب غزل مصرعی جدید کند
حدیث توست اگر قصّه سازد از « منصور »
مقام توست اگر وصف ِ « بایزید » کند
خدا نخواست سرت ر ا فقط بگیرد، خواست
که ذره ذره تمام ِ تو را شهید کند
شاعر : محمد سعید میرزایی. کتاب شهر باروت و باران
پاسخ:
سلام
دلمان در آرزوی حال دل شما...
پاسخ:
سلام
احوالمان شدیدآ نیاز دارد به یک تغییر اساسی که بشود احسن الحال!
شهیدان زنده اند و ما مرده پس ای شهدا بر ما حمدی بخوانید که شما زندگانید و ما مرده تر از مردگان!...
دو خط آخر کامنتتون رو که خوندم خطاب به خودم نهیب زدم:
جگر شیر نداری سفر عشق مرو
که در این راه بسی خون جگر باید خورد
این خاک مدیون شیران است!...
پاسخ:
بارها عرض کرده ام دلیل زیبایی این کلبه ی حقیرانه فقط قدومیست که بر چشمانمان فرود می آید!
ممنونم از اینکه کنار لحظه هایم هستید...
پاسخ:
و بشمار چشمهای منتظر را...
زیبا فرمودید بانو!
پاسخ:
سلام زائر حسین
آخرین بار؟!
ما منتظر زیبانوشتاتونیم از سرزمین عشق!
دلمان امانتیست همراهتان که بسپارید به صاحبش...
علی یارتون...
---------------------
این کامنتو زمانی خوندم که میدونم الان در حرم حضرت مولا هستید!...
خوش بسعادتتون...
پاسخ:
سلام رفیق شفیق
از کم سعادتیمونه عزیز!
بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من ؟
رفیق عازم سفر فقط "سلام" را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر ...
انشالله در کنار حضرت رئوف سال خوبی رو آغاز کنید...
پاسخ:
سلام مهاجرم
که تا ابد بدهکاریم!
به اجبار نه مهاجرم که صددرصد برگشت پذیر است. فقط با عشق شدنیست، فقط با عشق!
قربان دل عاشقت...
پاسخ:
اونایی ک فقط عیدی میگیرن چی اونوخ؟؟؟
:))
پاسخ:
من اینجااااااااام :)
پاسخ:
معروفتر و با معرفت تر!
پاسخ:
سلام علیکم
؟؟؟
سال جدید بر شما هم مبارک انشالله...
پاسخ:
سلام مهربان
سال جدید را با مادر آغاز می کنیم. چه سالی شود امسال!!!
بیمه ی حضرت مادر باشید...
جای خالی تان بدجور از همین حالا احساس می شود :(
بخاطر همه ی خوبیها و دعاهاتان سپاس...
لحظه هاتان پر از درک حضور او...
پاسخ:
آتیش گرفتم...
پاسخ:
در اصل داغ رو منی ک حواسم ب خون پاک شهدا نیست بر دل اونها میذارم وگرنه اونا مدال افتخاری هستن برای پدر و مادرشون...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
پاسخ:
ممنون از بودنتون...
پاسخ:
سلام بزرگوار...
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم...