جمعه, ۲۹ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۲۳ ق.ظ
یا هو...
بهش میگم: سهیل جونم! تو این مدّت ک من نبودم٬ لابد خیلی دلت برای من تنگ شده بود. نه؟
با قاطعیت و با صدای بلند میگه: نه!
(و قاه قاه صدای خنده ی حضّار ِمحترم! خنده ای ب ریش ِ بنده)
و من در حال چنگه زدن ب صورتم٬ چشامو جم میکنم و رو میکنم بهش و میگم: سهیلکم! عزیز ِ من٬ لااقل جلوی خونواده م آبروداری کن!
در حالیکه پاهاشو٬ پاهای ب زمین نرسیدشو تاپ و تاپ میزنه ب پایه ی مبل٬ میگه: آخه میدونی٬ از وختی رفتی مشهد٬ تو این چن روز ک نبودی٬ ما همه ی همه ش مهمونی بودیم و سرم گرم بود. اصن وخت سرخاروندن هم نداشتم. اینجوری شد ک اصن دلم برات تنگ نشد خُب!
با گوشه ی چشم نگاهش میکنم و درحالیکه دندونامو روی هم فشار میدم بهش میگم: ممنون. این صداقتت منو کشته!...
---------------
تو پرانتز: همین آقا سهیلی ک این حرفو ب بنده زد٬ شدیدآ بهم وابسته س و کسی حق نداره جلوی ایشون بهم بگه بالا چشت ابرو! پرانتز بسته.
من و آقا سهیل ماجراها داریم :دی
---------------
میخام اینو بگم: عاشق صداقت بچّه هام. گرچه از نظر بنده٬ دنیای کودکی با همه ی صداقت و سادگیش٬ ارزشی نیست! چون خیلی از قوا و امیال در فرد ب فعلیت نرسیده٬ بنابراین جهادی در کار نیست. صداقت توش موج میزنه٬ سادگیش قابل ستایشه. اما اگر من٬ تو این سن تونستم همونطور ساده بمونم و صداقت داشته باشم اون شرطه!
با اینکه بزرگ میشیم باید بچّه بود٬ اما بچّگی نکرد!
باید ساده بود٬ اما سادگی نکرد!...
![](http://axgig.com/images/36551247543313955928.jpg)
+ هر وخ این عکسو نگاه میکنم کلی قربون صدقه ش میرم. جان من٬ ببینیدش.
نمیدونم اثر کیه. اما سبکش٬ سبک نقّاشیهای استاد کاتوزیانه.
--------------
+ خواندنیست:
(+) نگاهی که به راهش بره به بیراهه نمیره!
پاسخ:
باور میکنم...
چون حس میکنم!...
--------------------------
پ.ن: یاد ی
مطلبی افتادم ک چل پنجا روز پیش، همینجا نوشتم اما ثبت موقتش کردم.
همین جمله ای
ک برام نوشتید رو برای دوستی بسیار عزیز اس ام اس کردم و جوابی ک ایشون دادن و باقی
حرفامون...
همشو نوشتم اما آخرم تاییدش نکردم!
برای دوستم دعا
کنید...
خیلی هم دعاش کنید...
گره ی بزرگی تو کارش افتاده!...
این کامنت
زهرای بزرگوار بهانه ای شد برایم!...
ازتون ممنونم بانو!
پاسخ:
چیزهایی دیدم در روی زمین
کودکی دیدم، ماه را بو میکرد
"سهراب"
پاسخ:
سلام
الهی من قربون اون نوه و پدربزرگ برم!...
ب نکته های قابل تاملی
اشاره کردید!
خصوصا جملات آخرتون منو حسابی ب فکر فرو برد. اگه چیزی رو میخام
اما خدا ازم دورش میکنه، حتما برام مضره. دیگه دنبالش ندوم! ضجه نزم! ناله نکنم!
زمین و زمان رو بهم نریزم!
یکی هم نیس بهمون بگه: عتید! عین بچه ی آدم بشین سر
جات!
پاسخ:
دوست دارم ساعتها "خدا" را تماشا کنم!...
پاسخ:
انشالله خودت هم کنیز خانم هستی!
این نام را "اسما" را بسیار دوست
میدارم.
سپاسگزارم از گوهری که حک نمودید در این خانه...
پاسخ:
سلام
نفرمایید مهربان رفیق!
بلاگفا بخشودنی نیست!!!
در روزهای آتی شاهد
جریاناتی خواهید بود :))
دستهای کوچک...
دعاهای بزرگ...
بقدر اینکه
خدایا او هم یک آب نبات لیسی...
خدایا او هم یک عروسک، یک ماشین...
دلهای
پاک...
دلتنگ قهرهای چند دقیقه ای...
همان قهرهای تا روز قیامت...
همان
روز قیامت ک چ زود می رسید از راه!...
دوستان خوب سرمایه اند...
همیشه
باشند ک گذرشان سبز میکند خاطرمان را!...
j
پاسخ:
داشتن گوهری چون شما برایم مایه ی مباهات است!
همیشه ب دل می نشیند
زیبانوشتهایتان...
و همیشه ب همگان توصیه میکنمتان...
پاسخ:
سلام
قبول حق...
راست میگویید!!!
کاش ب شهود بنشینمش...
فقط علمش کافی
نیست!...
پاسخ:
چون هنوز لکه نیومده تو صفحه شون، چون هنوز صفحه شون سفیده! چون زلالن مث
بارون!
چن روز پیش نوشتن اسممو یاد گرفته بود تو ی کاغذ، ی قلب کج و کوله
کشیده پایینش نوشته فلانی دوستت دارم نقطه :)
هی رفته اومده ک بهم نشون بده ک
ببینم، ک ذوق کنم براش، اما من نبودم. مادرم گفتن هنوز نیومده شب میاد. اومده
گذاشته رو میزم.
باور کنید تا حالا هیچ هدیه ای منو اینقد سر ذوق نیاورده
بود!!!
عکس بچگیهامو برداشته میگه حالا این مال من باشه؟ آخه تو رو خیلی دوست
دارم! میخام دلم ک برات تنگ شد هی نگات کنم...
دلشون مث ی دریاس!...
پاسخ:
سلام
هعییییییییییی...
جوونی کجایی ک یادت بخیر...
پاسخ:
محو شد در خاطرات دور باغ کودکی
کورسویی مانده اندک از چراغ کودکی
گرچه عمرم
رفته از کف بی حساب اما هنوز
کودک اندیشه میگیرد سراغ کودکی...
"محمد
خزایی"
پاسخ:
شب ز اسرار علی آگاه است...
پاسخ:
دنبال ی دختر نجیبم براش :)
پاسخ:
والا اینو باید از مادر سهیل بپرسم :)
---------------------------
خوش بحال
دلت بانو!
این دل را طواف واجب است!
طوافی ب دور دل عاشق...
پاسخ:
سلام صبای بزرگوار
![](http://www.blogfa.com/cmt/images/20.gif)
راست
میگویید...
آیینه ای هستیم تمام نما برای کودکان!
باید بجان این آیینه
بیفتیم!
خود را تربیت کنیم تا کودکان تربیت شوند...
خدا سهیل جانم رو
برای پدر و مادر عزیزش حفظ کنه!
منم عااااااااشق بچه هام...
سهیل رو خیلی
دوست دارم. چون جنسش با پسرای هم سن و سالش فرق میکنه!
ممنون ک سهیل ندیده ی منو
دوست دارید :)
محتاج دعاتونم...
پاسخ:
آنقدر صمیمی اند...
آنقدر دست و دل باز...
ی روز اومده پیشم، براش سوال طرح
کنم. ی پفک هم تو کیفش گذاشته بود، بازش کرد. منتظر میشد من ی دونه بردارم بعد اونم
برداره. ب آخرش رسیدیم گف: حالا دو تا برای تو، دو تا برای من!...
همه چی رو
قسمت میکنه...
مهرش رو بی شائبه نثار قلب آدم میکنه!...
پاسخ:
در راهم...
پاسخ:
مگه الان ازت دوره؟
نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ...
پاسخ:
حس مادر بودن؟؟؟!!! :)
چشم اگه آقا سهیل رو زیارت کردیم حتما از جانب مهاجر یک عدد بوس آبدارش میکنیم :))
پاسخ:
هر کس رسولی باشد...
پاسخ:
من به خدا گفتم: امروز پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. امروز انگار اینجا بهشت است. خدا گفت: کاش میدانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان میگذرد. و کاش میدانستی بهشت همان قلب توست!
"عرفان نظرآهاری"
پاسخ:
چقدر فاصله اس!!!
همام بعد از شنیدن خطبه ی متقین چ شد و من چ!!!
ککم هم نمی
گزد!!!
کمیل و همام کجا و من اندر خم یک کوچه کجا!!!...
ینی هر چقد علامت
تعجب بذارم بازم کمه ها...
پاسخ:
شهادت نصیبت...
پاسخ:
:)
هر روز پیامبری از کنار خانه ی ما میگذرد...
باید خلیفه الله
بشیم...
میخام بگم ببین قساوت قلبو!
یکی با شنیدن خطبه ی متقین جان ب جان
تسلیم میکنه و یکی مث من چرتش میگیره!...
مگه ما نمیتونیم در آغوش امام زمانمان
باشیم؟
افسوس...
پاسخ:
من؟!
مادر؟!
:)
بعله براش دنبال دخترم. (آیکون اونایی ک چششون ب ی دختر
خوب میفته)
:))
پاسخ:
سلام
![](http://www.blogfa.com/cmt/images/20.gif)
ساقی ز شعف باده
گساری کند امشب
مطرب ز طرب زمزمه جاری کند امشب
صد سجده شکرانه بجای آر و
سماع کن
مهدی(عج) به سرش تاج گذاری کند امشب
تاج گذاری حضرت صاحب
مبارکتان
![](http://www.blogfa.com/cmt/images/20.gif)
![](http://www.blogfa.com/cmt/images/20.gif)
![](http://www.blogfa.com/cmt/images/20.gif)
چ دعایی کنم بهتر از ظهورش در
قلبتان
پاسخ:
سلام
آغاز امامت عصاره ی خلقت بر شما عاشق حضرتش مبارک و عید بادا
![](http://www.blogfa.com/cmt/images/20.gif)
به امید صبح ظهور...
پاسخ:
سلام
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
مبارک دلتان بانو!
محتاج دعا...
پاسخ:
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمار مردم کشتی نکرده تغییری...
"کاظم بهمنی"
بسیار انگشت شمارند!
اما حرف من اینست ک باید برویم در آغوششان...
پاسخ:
سلام
![](http://www.blogfa.com/cmt/images/20.gif)
رفیق حادثه های به
رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
در این رسانه ی دنیا میان
برفکها
نه مانده از تو صدایی ٬ نه مانده تصویری
رسیده سن حضورت به سن نوح
اما
شمار مردم کشتی نکرده تغییری
هزار هفته بی تو گذشته از عمرم
هزار سال
پیاپی دچار تاخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار ...
تو دست گمشده ها را
مگر نمیگیری ؟
"کاظم بهمنی"
سالروز ولایتش مبارک دلتان...
پاسخ:
سالروز امامتشان گلباران...
پاسخ:
سلام بزرگوار
چ زیبا فرمودید!
بسیار عالی...
پاسخ:
سلااااااااااااام
ممنونم...
شک نکنید!
انشالله مشرف بشید و دعا در حق این حقیر فراموشتون نشه!
پاسخ:
اصن همه ش برنامه ریزی شده بود ک ب اینجا برسم.
چ تو متن پست و چ تو ج کامنتا سعی بر این بود ک همین دو خط آخرو محکم کنم :)
وگرنه ماجرای منو آقا سهیل ک بهانه ای بیش نیست.
-----------------------------
پ.ن: از قضا مادر سهیلک گویا کلاس داشتن و گل پسرشون منزل ماس :)
بنده هم علاوه
بر مشایعتشون در دیدن کارتون بسیار دلچسب پت و مت، نقش باب راس رو براش بازی کردم و
کلی نقاشی با هم ترسیم نمودیم :))
پاسخ:
به امید ظهورش و حضورش...
پاسخ:
سلام
استاده دیگه. چ میشه کرد :)
نمیشه حالا ی کم فک کنی؟ :))
پاسخ:
سلام
سپاسگزاریم دانشجوی نمونه :)
پاسخ:
نه خوب حرف میزنیم و نه خوب عمل!
پاسخ:
و علیکم سلام...
پاسخ:
سلام
ممنونم...
نمیخام ببندمش. بخام و نخام بلاگفای محترم تا یکی دو روز دیگه حذفش میکنه.
مگه با کارای استاد کاتوزیان مشکل دارید؟!
کارش حرف نداشت...
بیشتر میخاستم معصومیت رو نشون بدم ک تو این چهره موج میزد!...
سپاس از حضورتون دوست هنرمند...
پاسخ:
به اندازه یک خواب ساده...
به قدر یک لبخند...
آبی آسمانی دلت
مرا
یاد
او
می اندازد...
و اینست نشانه ی مومن!
...
پاسخ:
دل بیقرار نیست
"ادا در می آوریم"
چشم انتظار نیست
"ادا در می آوریم"
بر دل دعای ندبه
و دل غرق شهوت است
این انتظار نیست
"ادا در می آوریم"
آقا محب واقعی ات در میان ما
یک از هزار نیست
"ادا در می آوریم"
عجل لولیک الفرج...
پاسخ:
بزرگتر که شوی این گاهواره را پس خواهی زد...
بستری میخواهی از جنس او...
پاسخ:
سلام
از مقدم فرخنده فرمانده توحید
ایوان مدائن به شگفت آمد و خندید
کسری به خود از هیبت این واقعه لرزید
خاموش شد آتشکده و نور درخشید
میلاد رسول مهربانی و صادق آل نبی مبارک دلتان!