شام غریبان حسین...
یا هو...
خدا نکند مَشکی تیرباران گردد!
خدا نکند عصای پیری ات بشکند!
خدا نکند امانت برادرت برود از دستت!
خدا نکند طفل شیر خواره ات پیش چشمانت تلظّی کند!
خدا نکند اسبی بی سوار به سمت خیام بتازد!
خدا نکند عمود خیمه ی عمو را بخوابانند!
خدا نکند پایت برهنه باشد و دشت٬ مفروش با خار مغیلان!
خدا نکند گوشت را گوشواره ای آویزان!
خدا نکند تو باشی و سر پدر در دامان تو!
خدا نکند عاشورا باشد و کم کم٬ نم نم به ساعت ۳ نزدیک شوی!
خدا نکند خواهری همه ی امیدش را٬
همه کسش را٬
برادرش را٬
یک شبه از دست بدهد!
حسین! تو همه کس زینب بودی...
دیشب ٬ اولین شبِ بی تو بر ما گذشت!
شبی به بلندای یلدا...
اما درد حسین٬ نه آب است و نه مَشکِ تیرباران. نه حنجر پاره است و نه پیکر اربآ اربا. نه گوش بی گوشواره است و نه خار مغیلان.
درد حسین٬ چیز دیگریست...
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.
اما افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند٬
و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.
دکتر علی شریعتی