سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

با تو ما را خاک، بهتر از فلک / ای سِماک از تو منوّر تا سَمَک

سِما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کـــــــ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ *
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ *
مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ *
بنام خداوند بخشنده ی مهربان.
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‏دارند.
هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‏کند مگر اینکه نزد آن فرشته ‏ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.
«آیات 18-16 سوره ق»

من هیچ کسم...

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۴۰ ب.ظ

 

یا هو...

 

به تو که میرسم٬

خَتایی ها رنگ می بازند.

قوس های اسلیمی ام می لرزند.

و از همه بدتر!

هر چه طلا میزنم٬ که رنگی بگیرد و لعابی و قیمتی٬

عیارش میرود به پای قامتِ تو!

و همه چیز٬ هیچ می شود در مقابل ساحتِ تو...

باز هم "گِره ها" به دادم میرسند٬

                          و "تو" می شوی مرکز ِ پرگار ِ شمسه ی دلم!...

گویند که جز هیچ کسان را نخرد یــــــار

من هیچ کسم کاش خریدار منستی*

-------------

پ.ن: محض ِ ریا کمی از اصطلاحات تخصّصی استفاده نمودیم٬ امید که بزرگواران ببخشایند :)

بعد از پ.ن: اونایی که هنرمندن٬ حتا اونایی ک خبردار شدیم دوستشون امروز اومدن کمکشون برای انجام پروژه هایی ک نهایتا ب اسم خودشون تموم میشه(!)

(+)دستی برسانید!

لطفن!...

راستی!

* شعر از سنایی غزنوی

۹۱/۰۹/۲۴
عتید ...

نظرات  (۱۹)

سلام

خیلی این جمله و پارادوکس نهفته در درونش رو دوست دارم:

چــــو از او گشـتی، همـــــه چیــــز از تـــو گشتـــــ !

امان از "من" که دیوار می شود بین ما!

امیدوارم برسید به اونجا که: میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست!

در پناه حق...
پاسخ:
سلام
اوهوم :)
خیلی ب دل میشینه!

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

امان و فغان از این "من" و این حجابها...
دیوار ک چ عرض کنم!
بفرمایید بتن آرمه!
۲۴ آذر ۹۱ ، ۲۱:۴۴ النجم الثاقب
من دور "تو" بگردم
یا تو دور "من" می‌گردی؟
.
.
.
پاسخ:
خوشا آنروزی که این "من" میشود "تو"!

که "تو" دور "خودت" میگردی...
۲۴ آذر ۹۱ ، ۲۲:۱۲ حبیب و محبوب
سلام
کل شیء هالک الا وجهه
همین الان همه فانی اند و رسیده اند
هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون
اگر اتفاقی هم بخواهد بیفتد باید در معرفت ما بیفته
یعنی همان کشف المحجوب..
فهمیدن و یافتن و چشیدن فقر را خدا روزی کند
پاسخ:
سلام
انشالله...

ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست
"نظامی"

فقر را که به شهود بنشینی عبد می شوی.
عبد که شدی، میشوی خلیفه الله!

«العُبودیّةُ جوهرةٌ کُنهُها الرّبوبیّة ».
با عرض سلام !
یه چیزی بگوییم به ما نمیخندید؟
اصطلاحات را کمی فهمیدم اما در نهایت تخصص هنرمنر گرام را ندانستیم چیست!
اون دوست کیه؟؟؟میشه بیاد یه کمکی هم به ما برسونه!!!لفطا
____________________________________________
زیبا مینگارید جناب
پاسخ:
علک سلام
خنده چرا کولی؟!
بذار بهش بگم. برات ی وخ میگیرم :)
البت الان خودش میاد میخونه. مث همون موقه ک تا نوشته مو تایید کردم، اس داد ک بتو نمیشه رازی رو گفت و از این حرفا و منم گفتم خوبه با من بری دزدی!
ببین دارم بهت میگما خیلی پولکیه ها، اصن روش حساب نکن لفطن!
شوما فلن علی الحساب یکیو پیدا کن بیاد اتاقتو از اون وعض اسفناک نجات بده دختر جان! :)
نه جان هر کی دوس دارین پول مول نداریم!یک دوست محض رضای خدایی بیابید لفطا!
دست رو دلم نذارید که خینه!
مامانم اومده بالاسرم میگه چقد میدی اتاقتو تمیز کنم برات!!!!!!؟!
روزگاره داریم!والا!
اصلن میرم بخوابم!
پاسخ:
ایکاش ی ذره آیکون گریه و جیغ و داد و هوار و از این حرفا میذاشتی شاید دلش ب رحم میومد.
حالا چقد میدی اتاقتو تمیز کنم؟ :)
سلام
جوجه که بودیم ...اون قدیم ندیما..ننمون برامون یه کامیون پلاستیکی میخرید. یک تیکه نخ کاموا میبست به جلوش و یک سر نخ رو میداد دستمون و ماهم کامیون رو پی خودمون میکشیدیم.
ایکاش همون کامیونه بودم و نخم دست او بود و به هر جا میبردتم رضایتش میدادم و میخندیدم
حیف که ادمم و دستانم نخها را از خود میگشاید و به هر سویی که میخواهم روانم
حیف
پاسخ:
نخ دلتان به دستانش، ببرد شما را بهر جا که یار خواهد...
هیچ چیز نیست ...هیچ کس نیست ...
حتی خســــــی هم در میقـــــــــــــــــــــــات نیست
همه چیز خداست
همه کس خداست
ما که هستیم ؟!!!
پاسخ:
خسی شو که به میقات آمده نه کسی باش که به میعاد آمده!
"دکتر شریعتی"

ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ
"مولانا"
سلام
واقعا ک ه تخصصی بود

ما که از این مبحث بعد پ ن نفهمیدیم
پاسخ:
سلام مهاجر
نه بابا!
شما اشتباه حدس زدی! پس سوختی :)
چی رو متوجه نشدی؟
اینکه دوست جان ما تنبل تشریف دارن یا اون قضیه ی دستی برسانید رو میگی؟
اگه دوست شریف بنده رو می فرمایید فقط دعاش کنید.
و اگه در مورد اون قضیه یاری هست لینکشوگذاشتم ک!!!
من اصطلاحات تخصصی بلد نیستم

ولی به دلم نشست...


یاعلی
پاسخ:
شما فقط شکسته نفسی بلدی انار جان!
قربون اون دل پاک و مهربونت...
یا علی...
جفت پا تو ریا
پاسخ:
:))
گل گفتی همشهری
۲۶ آذر ۹۱ ، ۰۰:۳۷ علیرضا(این پسر)
سلام
درود به شما
قلمتان به سبزی بهار
و به روشنایی باران
پاسخ:
سلام
زنده باد بر شما...
۲۶ آذر ۹۱ ، ۰۳:۲۳ بی نام و نشون
این درست نیس که پشت سر دوستتون این همه صفحه بذارید...
پاسخ:
عه!
جدآ؟؟؟
سلام دوستم :)
سلام
لیلی خداست و همه هستی مجنون او
همه ادمها مجنون خدایند
ولی فقط عشقشون رو حس نکردند و یا فراموش کردند
همه مجنون خدا هستند
پاسخ:
سلام
فراموش کردند چون "قالوا بلی" را از یاد بردند.

آری!
لیلی که او باشد فرهاد هم دلش میخواهد مجنون باشد!
۲۶ آذر ۹۱ ، ۱۲:۱۰ زمزم اندیشه
زیبا بود-موفق باشید.
السلام علی عبدالرحمن بن عبد رب انصاری خزرجی.
پاسخ:
بزرگوارید...
و سلام بر اربابش حسین و دیگر یاران حسین!
این روزها،از آن روزهاست که فقط ایستاده نگاهم می کند....
دست به سینه...
از آن روزها که حرف نمی زند...
نگاهش شبیه وقت هایی است که زل می زند توی چشم هایم و می گوید...
گفتم که...
رفیقم را می گویم...
دلم برای قلم و مرکبم پرمیکشد...
یاد علامه که می افتم دلم می خواهد بی خیال حروف مثل بچه های مکتب ندیده...
فقط قلمم را بزنم توی مرکب و بکشم اش روی کاغذ...
راست می گوید...
رفیقم را می گویم...
هنر دوست داشتن است...
دوست داشتنش...!!!
پاسخ:
قلمت را بزنی در مرکب و صریرش خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد!
راست میگوید...
رفیقت را میگویم...
هنر دوست داشتن است...
دوست داشتنش...!!!

چقدر دلم هوای قلمم را کرده!!!...
۲۶ آذر ۹۱ ، ۲۲:۰۴ تــــ ـارا
سلام

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
حضرت حافظ
پاسخ:
سلام دوست عزیز

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

وه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
--------------
این بیت از شعر حضرت حافظ رو خیلی می پسندم:

آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
دیدید وقتی می روید زرگری ومی خواهید سکه خود را بفروشی انرا بر روی زمین یا زمین می اندازد چون می خواهد بداند اصل است یا تقلبی است.
خداکند سکه دل ما اصل باشد وعیارش خالص.
دل شما وهمه عزیزان گوهری شود که تنها گوهرشناس عالم خریدارش باشد
پاسخ:
سلام بزرگوار
همیشه تمثیلهای زیبا و دلنشین!...
همیشه شنیدنیهای قشنگ!...
احسنت!
انشالله...
خدایا!
ز تو جز تو نخواهم...
پاسخ:
تو...
درود...

خوب نوشتی.
"من" اگر "من" شد طغیان میکند. میشود فرعون...
اگر بندگی کرد و بنده دوست شد میشود "خدا"
طاعت خدا تنها طاعتیه که ذلت نیاره و قدرت میده.
سبحان الله که از درگاهش جز خیر به آدمی نمیرسه. عبدی طعنی تکن مثلی...
خدایا ما رو بر طاعت صبور دار.
پاسخ:
من کجا و او کجا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.